اینگونه که تاریخ میگوید مولانا در ۳۷ سالگی و تنها با درک یک جمله به شمس پیوست: "از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟"
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونکه من از دست شدم ، در ره من شیشه منه
ور بنهی ، پا بنهم ، هرچه بیابم شکنم
زانکه دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم ، گر حزنی در حزنم
تلخ کنی تلخ شوم ، لطف کنی لطف شوم
با تو خوشم ، ای صنم لب شکر خوش ذقنم
اصل تویی ، من چه کسم، آینه ای در کف تو
هر چه نمایی بشوم ، آینه ممتحنم
تو به صفت سرو چمن، من به صفت سایه تو
چونکه شدم سایه گل ، پهلوی گل خیمه زنم
بی تو اگر گل شکنم، خار شود در کف من
ور همه خارم ، ز تو من جمله گل و یاسمنم
دم به دم از خون جگر، ساغر خونابه کشم
هر نفسی کوزه خود ، بر در ساقی شکنم
دست برم هر نفسی سوی گریبانی بتی
تا بخرابشد رخ من، تا بدرد پیرهنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر